مهربد جونمهربد جون، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات مهربد

سفر به آذربایجان

پسر گلم این بار میخوام عکسهای مسافرتمون به آذربایجان و آستارا رو واست بزارم که ماه پیش رفتیم و کلی خوش گذروندیم. تو یه فرصت مناسب میام و درمورد کارهایی که تازگی ها انجام میدی واست مینویسم عسلم. بازی با لاکی اینجا هم با تعجب داری شیر خوردن بره تازه به دنیا اومده رو نگاه میکنی خاله ندا  مهربون مهربد قربون خنده هات بشم خوشگلم دو تا گل پسر ناز نازی         &...
20 تير 1394

پایان 19 ماهگی

تولد پدر جون مهربون اینم کیک تولد منه که رادین جون انتخابش کرده اینم یه عکس فوق العاده که نشون میده عاشق هندونه ای مهربد و رادین و رستا کوچولو که دختردایی منه اینجا هم جشنواره نقاشی از کف پای کودکان بود که متاسفانه مهربد خوشش نیومد و با ما همکاری نکرد ...
3 خرداد 1394

پایان 18 ماهگی

سلام به پسر خوبم ، عشقم ،همه ی وجودم. الان که دارم این پست رو واست میزارم 18 ماهت تموم شده و وارد 19 ماهگیت شدی عزیز دلم. چند روز پیش واکسن 18 ماهگیت رو هم زدی و دیگه از واکسن زدن راحت شدی. علی رغم ترس و استرسی که بابت این واکسن داشتم خدا رو شکر خیلی اذیت نشدی و تب نکردی البته روز اول درد داشتی و نمیتونستی زیاد راه بری و من تو بغلم میچرخوندمت تا پاهای کوچولوت درد کمتری داشته باشه عسلم. حرف زدنت خیلی پیشرفت کرده و سعی میکنی هر چی بهت میگم و تکرار کنی و من از خوشحالی کم مونده که بال در بیارم و به همه میگم مهربد ابن و یاد گرفته و ... از کلماتی که تازه یاد گرفتی ،خیار که میگی قیار . به گوجه میگی گوگه. به ای بابا میگی&...
6 ارديبهشت 1394

نوروز 94

سلامی بهاری به پسر یکی یه دونه ی خودم. امیدواریم عید با بوسه هایش ، بهار با گلهایش و سال نو با امیدهایش برتو ای عزیز ترین مبارک باشد. این دومین بهاری هستش که تو کنار مایی و با وجود توست که زندگی معنی زیباتری داره و از خدا تو سال جدید بهترین ها رو واست خواستارم عزیزترینم. امسال عید ما مسافرت نرفتیم و تو تهران موندیم و حسابی مهمونی رفتیم و نا گفته نمونه که تو هم حسابی عیدی جمع کردی و کلی بهمون خوش گذشت. در مورد کارهای جدیدت که تو این روزها یاد گرفتی باید به حرف زدنت اشاره کنم که دیگه اسم من و بابا امیر رو یاد گرفتی و خیلی موقع بجای مامان و بابا میگی ناهیییییییییییی و امیییییییییییی  و از اونجاییکه بدون تمرین کر...
18 فروردين 1394

روزهای پایانی سال

سلامی دوباره به پسر کوچولوی مامان ،عشقم ، همه ی زندگیم تو این روزای آخر سال مامانی حسابی مشغول خونه تکونی هستش و سرش شلوغه ولی میخواستم هر طور که شده این پست آخر رو تو سال 93 واست بزارم عزیز ترینم در مورد کارهای اخیرت که خیلی بامزه و تو دل برو هستش و حسابی با کارهات همه رو شیفته خودت کردی و خنده رو لبهامون میشونی  به تازگی میتونی پسر خاله رادین رو صدا کنی و همش میگی آنییییییییییی یعنی همون رادین. وقتی هم خاله ندا میگه اسم من چیه میگی انننننننا .  همچنین علاقه زیادی به لاک پشت پیدا کردی و تا لاک پشت رو میبینی میگی داکی داکی منظورت همون لاکی هستش. اخم کردن و لوس شدن رو هم یاد گرفتی که خیلی بامزه انجا...
19 اسفند 1393

پایان 15 ماهگی

مهربد خوشگلم 15 ماهگیت مبارک باشه عزیز دلم پسر خوبم 15 ماهه که صبحمو در کنار تو شب میکنم و تا خود شب کنارمی و من از بودن در کنار تو نهایت لذت رو میبرم و از اینکه مامان پسری مثل تو هستم به خودم میبالم و مثل همیشه شاکر خدای مهربونم هستم که این فرشته کوچولوی ناز رو به من داده دو روز پیش برای من یکی از قشنگ ترین روزهای عمرم بود چون بعد از 15 ماه انتظار بالاخره شروع کردی به ماما گفتن وقتی ازت پرسیدم اسم من چیه شروع کردی به گفتن ماما ماما ماما و من کلی ذوق کردم و هزار بار بوسیدمت عشقم در مورد کارهایی که تو این روزها میکنی باید به شیطنت هات و بازی هات اشاره کنم که هر روز شاهد کارهای جدید تر و البته خطر ناک تر هستم تا جاییکه ب...
3 بهمن 1393

برای پسرم

زمانهایی هست که نمی‌خواهی عقربه‌های ساعت حرکت کنند!! نمی‌خواهی روزها به سرعت بگذرند!! و دلت می‌خواهد زمان در لحظه متوقف شود! این است حال و روز این روزهای من... بله،  دلبندم هر روز و هر لحظه با من است و این عطر وجودش است که مرا لبریز می‌کند. لبریز از بودن و ماندن، ماندنی با عشق و امید، امیدی زیبا به همراه ترسیم رویایی نه‌ چندان دور از دسترس. این امید را دوست دارم، که باعث زنده ماندنم می‌شود. پسرم، عزیزترینم، به خود می‌بالم که فرزندی چون تو دارم. و از خدای خویش بیش از همیشه سپاسگزار وجود نازنینت هستم. ...
17 دی 1393