مهربد جونمهربد جون، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات مهربد

پایان 9 ماهگی

                                                          مهربد جون وارد دهمین ماه زندگیت شدی هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا  پسر ناز مامان نهمین ماه رو هم سپری کردی و وارد ده ماهگیت شدی و من از این بابت خیلی خوشحالم. در مورد کارهایی که تو این ماه انجام میدادی باید به کنجکاوی ها و سرک کشیدن به هر چیزی که دورو برت میبینی اشاره کنم که تا چیزی توجهت رو...
3 مرداد 1393

پایان 8 ماهگی

مهربد عزیزم 8 ماهگیت مبارک باشه مامانی پسر گل من هشت ماهگیت تموم شد و پا به نهمین ماه زندگیت گذاشتی. از جمله کارهایی که تو این ماه یاد گرفتی بالا رفتن از پله هست که دیگه تو این کار ماهر شدی اوایل ماه خیلی اروم و با احتیاط بصورت چهار دست و پا شروع کردی و این اواخر دیگه خیلی پیشرفت کردی و تا در خونه مادر جون اینا باز میمونه سریع میری و شروع به بالا رفتن میکنی. از کارهای دیگه باید به در  در  رفتنت اشاره کنم . حالا دیگه کاملا معنی  در   در   رو یاد گرفتی و هرکسی که بگه بریم  در  در سریع میری بغل اون و هرچه قدر میگم بیا بغلم و نرو تو خودت رو به سمت در هل میدی یعنی بریم و وق...
5 تير 1393

دومین مسافرت

چند روز تعطیلی که تو این ماه بود ما همراه با مادر جون اینا و خاله ها و دایی های من به اذربایجان سفر کردیم . با اینکه مسافرت کوتاه ی بود اما خیلی بهمون خوش گذشت اما تو این سفر نمیدونم چرا تو همش میگرفتی میخوابیدی و خیلی کم بیدار میموندی و همین امر هم باعث شد تا عکسهای کمی ازت بگیرم عشقم. حالا بریم سراغ عکسها. شیرین ترین خنده دنیا خنده توست عسلم با تعجب گل رو نگاه میکنی بازی با بابایی اینجا هم هندونه که عاشقشی رو خوردی و لباسات حسابی کثیف شده     ...
26 خرداد 1393

اولین دندان

رویش اولین دندونت مبارک باشه مهربدم هفته اول هشت ماهگی مهربد خاله زهرا متوجه شد که مهربد داره دندون در میاره و لثه هاش متورم شده ودو سه روز بعد دیدیم که اولین دندون مهربد جوونه زده و کلی خوشحال شدیم و ذوق زده شدیم . از اونجاییکه چند روز تعطیلی هم تو همین ماه بود و ما تصمیم به مسافرت گرفتیم اش دندونی رو یه چند روز با تاخیر پختیم . حالا چند تا از عکسهایی که به همین مناسبت از پسرم گرفتم رو ببینیم. اینم از اش دندونی مهربدی اینم کیک دندونی که بابایی زحمتش رو کشیده  بالاخره دست قند عسل به کیک رسید و خامه ای شد ...
26 خرداد 1393

پایان 7 ماهگی

مهربد مامان هفت ماهگیت مبارک باشه عزیزترینم پسر ناز من وارد هشتمین ماه زندگیت شدی .چقدر زود گذشت انگار همین دیروز بود که برای اولین بار تو رو تو اغوشم گرفتم و بوسیدم. الان هفت ماه و چهار روز از اون روز فراموش نشدنی و خاطره انگیز میگذره و تو هر روز بزرگ و بزرگ تر میشی و چیزای جدید رو تجربه میکنی و کارای جدید یاد میگیری . از جمله کارهایی که به تازگی یاد گرفتی ایستادنه البته با گرفتن مبل و دیوار اول اروم اروم نزدیک محل مورد نظرت میشی بعد دست میندازی و چنگ میزنی تا بالاخره وای میایستی و اگه رو مبل یا عسلی چیزی باشه بلافاصله اونو برمیداری و بدون معطلی میذاری تو دهن کوچولوت پسمل خوشگلم. چهار دست وپا رفتنت هم دیگه ک...
5 خرداد 1393

اخر هفته

اخر هفته من و تو و بابایی تصمیم گرفتیم برای خرید بریم بیرون و از اونجایی که شهر بازی هم همون  جا بود یه سری هم به اونجا زدیم  . تو اولش خیلی اطرافتو بررسی و نگاه میکردی و از ماشین بازی خیلی خوشت اومده بود تا جاییکه فرمون بازی رو ول نمی کردی خیلی بامزه شده بودی و هر کسی که تو رو تو اون وضعیت میدید میخندید . واما موقع شام که شد تو انقدر دست وپا میزدی که نگو و منم یه کم از خمیر پیتزا بهت دادم و وقتی رسیدیم خونه تو حسابی خسته شدی و به خواب ناز رفتی عزیزم اینجا هم با کلاه دایی وحید داشتی کلنجار میرفتی ا...
5 خرداد 1393

این روزای مهربدم

عکسهای این روزای مهربدی اینم کیک نولد منه که بابایی خریده دوچرخه سواری با بابایی اینجا هم با رادین ست کردین تااااااااااااااااااااااااااااااااااااااب بازززززززززززززززززی عاااااااااااااااااااااااااااااشقتم مهربد جووووووووووونم ...
17 ارديبهشت 1393

پایان 6 ماهگی

پسر گلم عشقم 6 ماهگیت مبارک باشه عزیزترینم مهربد جونم 3 روز پیش 6 ماهگیت تموم شد و به هفتمین ماه زندگیت پ گذاشتی . تو این چند روز حسابی سرمن شلوغ بود و سرگرم رسیدگی به تو بودم آخه واکسن شش ماهگیت برات یکم سخت بود و تو خیلی اذیت شدی عزیز دلم .   شب قبل از واکسن زدنت من خیلی استرس داشتم و همش میترسیدم که حالت بد بشه آخه سری پیش تب کرده بودی و اذیت شده بودی . این دفعه با بابا امیر برای واکسن زدن به مطب رفتیم . موقع واکسن زدن زیاد گریه نکردی آخه دیگه پسر کوچولوی من مرد شده واسه خودش . وقتی رسیدیم خونه تا یکی دو ساعت خیلی شنگول بودی و بازی میکردی اما بعد از چند ساعت که آمپول ها اثر کرد تو شروع کردی به گریه کردن ...
3 ارديبهشت 1393

ادامه عکسهای نوروز 93

    کپلی مامان مامان قربون  قدو بالای فسقلیت بشه جیگرم اخرین لحظات مسافرتمون عششششششق منی اینم از عکسهای اولین مسافرتت پسر نازم .امیدوارم از این لحظات قشنگ برامون زیاد پیش بیاد♥♥♥   ...
29 فروردين 1393