مهربد جونمهربد جون، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات مهربد

پایان 14 ماهگی و آغاز سال نو میلادی

سلامی دوباره به پسر کوچولوی مامان ، عزیز مامان ، نفس مامان 14 ماهگیت مبارک باشه عشقم از اونجائیکه پایان 14 ماهگیت تقریبا مصادف با آغاز سال نو میلادی بود منم واست یه ست کلاه بابانو ئل درست کردم و کلی عکس ازت انداختم   پس بهتره زودتر بریم سراغ عکسها. مهربد با چشمهای رنگی مهربد و رادین مشغول بازی کردن بهترین ها رو واست آرزو دارم گلم   ...
5 دی 1393

یه عصر خوب با مهربد

از خواب بعد از ظهر بیدار میشی طبق معمول مشغول بازی اسب بازی از بازی های مورد علاقته اینجا هم چشمت به گوشی مامان میافته و ... پسرم آقا شده دیگه ماشالله عزیز مامان خسته شده و دراز کشیده       ...
12 آذر 1393

پایان 13 ماهگی

سیزدهمین ماهگردت مبارک قند عسلم امروز دیگه وارد چهاردهمین ماه زندگیت شدی مهربدم.   تو ماهی که گذشت هفتمین مرواریدت هم در اومد گل پسر. در مورد کارهای این ماهت هم باید بگم  وقتی که از خواب بیدار میشی تا موقع خواب مدام در حال راه رفتن و مشغول شدن با اسباب بازی ها و چیزای دور و برت هستی و من هر جا باشم تو هم دنبال منی و خودت رو سرگرم میکنی و این اواخر دیگه بزرگترین سرگرمیت باز و بسته کردن در یخچال و زدن دکمه های ماشین لباسشویی و فندک گاز هستش در مورد حرف زدنت هم باید به دا گفتنت اشاره کنم که تا دایی هاتو میبینی شروع میکنی میگی دا  دا  دا یعنی دایی. حالا دیگه اسم خیلی از اسباب بازی هاتو یاد...
2 آذر 1393

ماهگردهای مهربد جونی

روز اول تولد اولین ماه دومین ماه سومین ماه   چهارمین ماه پنجمین ماه ششمین ماه هفتمین ماه هشتمین ماه نهمین ماه دهمین ماه یازدهمین ماه یک سالگی گل پسرم خوابیدن های زیبا و معصومانه مهربدجون   ...
18 آبان 1393

تولد گل پسرم

                                                                                                                   &nb...
10 آبان 1393

اواخر یک سالگی

سلام به مهربد شیطون و دوست داشتنی خودم.بازم میخوام راجع به کارهایی که تو دوازدهمین ماهگردت انجام میدی و یاد گرفتی واست بنویسم عشقم اوایل ماه بود که تو مریض شدی و تب خیلی بالایی داشتی و من دو بار پیش دکتر بردمت و تقریبا تا خوب بشی 10 روز طول کشید تا ویروس کاملا از بدنت خارج بشه عزیزم. من تو این مدت خیلی استرس و نگران بودم بابت مریضیت و با بی حالی و بی حوصلگی تو ناراحتیم بیشتر میشد اما با خوب شدنت و لبخندهات دوباره خستگی از تنم بیرون رفت ناگفته نمونه که مادر جونم پابه پای من ازت مراقبت میکرد و دو شب تا صبح با من بیدار موندش و مراقب تو بود مثل همیشه مارو شرمندمون کرد از علاقه هات تو این ماه باید به موتور سواری بگم که تا موت...
26 مهر 1393

پایان 11 ماهگی

                                                   مهربدم یازده ماهگیت مبارک باشه عشقم یازده ماه از تولدت مثل برق و باد گذشت و من هر روز از  بودن در کنار تو لذت بیشتری میبرم و وقتی به صورت ماهت نگاه میکنم خدا رو شکر میکنم و بهترین حس دنیا بهم دست میده باورم نمیشه که کمتر از یه ماه دیگه به تولدت باقی مونده و داری یک ساله میشی. من که خیلی هیجان دارم واسه اون روز و از همین الان به فکر تدارک دیدن تولدت پسر ...
6 مهر 1393

پایان 10 ماهگی

                                           سلامی دوباره به پسر کوچولوی ناز نازی مامان. مهربدم 10 ماهگیت مبارک باشه عشقم .الان که دارم این متن رو واست مینویسم تو این فکرم که چقدر لحظات تند وتند میگذره و هر روز تو بزرگ و بزرگتر میشی عزیزم و من انقدر غرق مراقبت و نگهداری از توام که بعضی وقتها روزای هفته رو گم میکنم از  وقتی که چشمهامو باز میکنم با تو مشغول میشم و تا خود شب موقع خواب کنار خودمی و وابستگیت به من زیاد تر از ق...
5 شهريور 1393

سفر به کلاردشت

سلام به پسر دوست داشتنی و شیرین خودم. میخوام از مسافرت چند روزمون به کلاردشت برات بنویسم.تعطیلات عید فطر ما همراه عمه و مامان جون اینا تصمیم به مسافرت گرفتیم و قرار شد به ویلای اقا پرویز پسر عمه بابا امیر بریم .با این که سفر کوتاهی داشتیم اما بهمون خیلی خوش گذشت و سفر خوبی بود. از کارهایی که تو این سفر یاد گرفتی بای بای کردن هستش که خیلی خوب دست کوچولوت رو تکون میدی و بای بای میکنی و  نانای کردن رو هم تازه یاد گرفتی و تا صدای اهنگ میشنوی یا نانای نانای رو واست میخونم خودتو تکون تکون میدی و سرت رو این ور و اون ور میکنی وقتی به خونمون اومدیم از اونجایی که شما به ماشین لباسشویی خیلی علاقه نشون میدادی و توجه میکردی وقتی میگم ل...
18 مرداد 1393