مهربد جونمهربد جون، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات مهربد

پایان 5 ماهگی و اغاز سال نو

          در ابتدا من و مهربد جون اغاز سال نو رو به همه دوستای گلم تبریک میگیم و امیدواریم سال پرخیرو برکتی داشته باشید  امسال عید واسه من با عیدهای دیگه خیلی فرق داشت اخه امسال پسر کوچولوی من هم به جمع خونوادمون اضافه شده و من خیلی احساس خوبی داشتم وقتی سر سفره هفت سین پسرم رو بغل کرده بودم و اولین کسی که عید رو بهش تبریک گفتم و بوسیدمش مهربد عزیزم بود پسر گلم از اونجائکه ورود به ششمین ماه زندگیت همزمان با عید شده بود و ماسرگرم دید وبازدید و مسافرت بودیم باعث شد تا یه کم دیرتر اتفاقات این دوره رو واست بنویسم. چند روز اول عید خیل ی مهمونی رفتیم و اقوام و فامیل که خیلی وقت ب...
19 فروردين 1393

شیطنت های پسملم

  امروز پسرم خیلی من رو به هیجان اورده ؛ اخه بالاخره بعد از کلی تلاش و زور زدن تونست خودش به تنهایی غلت بخوره.انگاری خودش هم از این کارش لذت میبره البته ظهر خیلی کند و با زحمت زیادی میچرخید اما شب خیلی راحتتر این کارو میکرد . عسلم وقتی اطاقت با اسباب بازی هایی که جلوت میذارم تنها میشی یه چند دقیقه ای بهشون نگاه میکنی ولی بعد از چند دقیقه حوصله ات سر میره و شروع به صدا درآوردن میکنی انگاری از تنهایی زیاد خوشت نمیاد و دوست داری همیشه پیش من باشی و با هم بازی کنیم . هر روز که میگذره شیطونی هات هم بیشتر میشه چند ساعت پیش که داشتم باهات بازی میکردم پاهات رو قلقلک دادم و تو با صدای بلند قهقه میزدی بابا امیر هم بلافاصله د...
14 اسفند 1392

اولین پیام

به یمن آمدن فرشته کوچولومون مهربدجون من تصمیم گرفتم یه وبلاگ براش درست کنم تا خاطرات و لحظات قشنگ دوران کودکیش رو ثبت کنم تا وقتی بزرگ شد اونارو بخونه و ازشون لذت ببره . مهربد کوچولوی من الان 3 ماه و 22 روزشه تو این مدت من خیلی بهش وابسته شدم تا جایی که حتی یه لحظه هم نمیتونم دوریش رو تحمل کنم هر روز که میگذره شیطونی هاش بیشتر میشه و کارهای جدیدتری یاد میگیره وحسابی خودشو تو دل مامانو باباش جا کرده . از خدای مهربونم به خاطر دادن این هدیه آسمونی خیلی خیلی ممنونم و روشنترین فرداها رو برای وجود نازنینش آرزومندم .
14 اسفند 1392

پایان 4 ماهگی

پسر نازم خوشگل مامان  یکی یه دونه ی من 4 ماهگیت مبارک مامانی        طی دو روز گذشته مهربد جون بخاطر زدن واکسن 4 ماهگیش درد زیادی داشت و تب کرده بود اما الان که در حال نوشتن این متنم حالش خوب شده شکر خدا. تازگیها مهربدم حرکت های جدیدی میکنه مثلا واسه بلند شدن از سر جاش خیلی تلاش میکنه و چند سانتی سرش رو بالا میاره و میخواد بلند بشه وقتی نمیتونه بلند شه شروع به صدا در اوردن میکنه یا وقتی به صورت دمر رو زمین می خوابه با تلاش و زور زدن یه چند سانتی به عقب جهش میکنه و سعی میکنه تا غلت بخوره ولی نمیتونه کاملا بچرخه ولی تلاشش تحسین برانگیزه کوچولوی من قیافه مهربد جونم موقعی که به تلویزیون نگاه میکنه خیلی ب...
3 اسفند 1392

مرور عکسهای مهربدم

  مهربد جون ما تا چند روز دیگه 4 ماهگیش تموم میشه و وارد پنجمین ماه زندگیش میشه و باید واکسن 4 ماهگیشو بزنه.یه چند وقتیه مهربد موقع خوابیدن بی قراری میکنه و به زور باگرفتن دستاش وپیچیدن پتو  به دورش  میخوابونمش البته موقع بیدار شدن از خواب همیشه به مامانش لبخند میزنه و من کلی ذوق میکنم وقربون صدقش میرم از عادتهای پسرم شصت دستشو خوردنه که الان نسبت به چند هفته پیش خیلی حرفه ای شده و گاهی اوقات دوتا شصتشو با هم میکنه تو دهنش و من هر چی دستشو در میارم اون کار خودشو میکنه واز این کارش لذت میبره  اولین روز تولد در بیمارستان            اولبن روز در خانه حمام دهمین روز  &nb...
29 بهمن 1392